ک فنجان قهوه ي داغ!
به تلخي زندگي
به تلخي مـــرگ
حتي به تلخي عشــــــــــــــق!
کدامين ليلي و کدامين مجنون گفته اند که عشق شيرين است؟!
حتي شيرين و فرهاد هم به تلخي عشق آگاهند!
رومئو و ژوليت نيز...
عشق حتي از يک فنجان اسپرسو هم تلخ تر است...
خـتری چـوب کـبریت های نفـروختهـ اش را مـیخورد. . .!
مـردی خـورشید را مـیخرد تا سـیگارش را روشـن کنـد. . .!
اخـتلـاف یـعنی:
مـردی بـرای اجـارهـ خانهـ،کلیهـ اش را می فـروشد
زنـی بـرای زیـبایی،کـلیه اش را عـمل می کـند
دنـیای عجـیبی شـدهـ. . .
یـکی پول هـایش را پـارو مـیکند
یکـی اشـک هایـش را. . .!!
آهـای فـلانی. . .
قهـوهـ ات را کـهـ سر کـشیدی
بـرای فـالش سـر چـهار راهـ بـیا
ایـن جـا کودک هـایی هـستند
کـهـ تقـدیرشان را خـیلی وقتـــ اسـت فـروخـته اند. . .!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است
غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده
و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته
و انسانها به دور خویش میگردند
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید
غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود
درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم
شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.
"حسین پناهی
گاهی اوقات دلت از خودت می گیرد که پا به اجتماعی گذاشته ای که زبانت را نمی فهمند و به دنیای تو می خندند دنیا هم به رویشان می خندد احساس پیری می کنم اما پیر ترین مرد دنیا دیده هم که باشی عصایت معجزه نمی کند دنیایم را در جیبم می گذارم تا آن دنیا آدرسش را از خدا بپرسم شاید بزرگ ترین اشتباه زندگی به دنیا آمدن بود نمیدانم... وقتی آن قدر غریبی که دنیای هیچ کسی به تو نمی آید...
لتنگم..نه ازبرای کسی..ازبی کسی.!
خسته ام..نه ازتکاپو..ازدربه دری.!
نه دوستی..نه یادی..نه خاطره ی شیرینی..!
تنهایم.. تنهاترازآن سنگ کنارجاده..! امامشتاقم!
مشتاق دیدارآن کس که گاهی صادقانه یادم میکند..!
دنيا را بد ساخته اند ...
کسي را که دوست داري ، تو را دوست نمي دارد ...
کسي که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمي داري ...
اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد ...
به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند ...
و اين رنج است ...
كاش قطره اي باران بودم فرو افتاده از آسمان ** يا نه** قطره اشكي كه نيمه شب از نگاهي عاشق فرو مي غلتد ** يا نه ** شبنمي در سحرگاه بر روي شقايقي عاشق** شايد ** شعله اي آتش براي گرم كردن دستان دخترك كبريت فروش** يا روزنه اي** براي يه كودك آواراه** دوست دارم ** كبوتري باشم ** رها * آزاد * بروم * تا بين الحرمين*** آنجا بميرم ** بغضم را تنها آنجا تسكين مي دهد** بين دو حرم ** آرزويم همه اين است** حتي كفنم را خريده ام ** كنار سجاده ام هر روز به تماشا مي نشينم** و روزهاي باقي مانده عمرم را** از روي تقويم خط مي زنم ** سالهاي عمرم با حسرت گذشت** بقيه اش بدون ذره اي اميد از اين جهان گرگ صفت**
در دادگاه مردانگي ، قسم : معرفتم بود وكيلم : مرامم وحضار : جمعي از لوتيان و با مرامان قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را رفيق بازي اعلام كرد ومن محكوم شدم به مرگ !! در كناره چوبه ي دار ، از من خواست تا آخرين خواسته ام را بگويم ؟! من هم گفتم به تو بگويند ،خرابتم داداش..